habit

این روزها دل گرفتن عادت است. چیز زیبایی به نام عشق نیست.

دروغ است، خیال است. کسافتِ عشق را همه جا میتوان دید. انسانهایی که با دروغ هایشان عشق را به لجن کشیدند.

امروز کودکی را میبینم که با مرگ دست و پنجه نرم میکند. دروغ دوست داشتن را در نگاه های مادری میبینم که خسته از مادر شدن و بودن و ماندن است.

امروز پیرمردری را میبینم که در گوشه ی خیابان نشسته و زیر لب زمزمه میکند و نفس نفس میزند، دروغ دوست داشتن را در نگاه فرزندش میبینم که خسته است از زندگی نکبتش.

زن و شوهری که به اجباره خانواده دوست داشتن را در نگاه هم میبینند. دروغ ِ دوست داشتن...

منی که به دروغ زندگی را دوست دارم و به آن می خندم...

روزهایی که میان و میرن و آدم هایی که میان و میرن. از خداحافظی متنفرم. به خاطر همین همیشه دل کندن از بقیه برام همراه با درده. 

انگار یه مریضی صعب العلاجه دل کندن. این جور موقع ها خوب نمیتونم نفس بکشم و قلبم درد میگیره. انگار از تو خالی ام.

اینا از چیزایی که وقتی بزرگ میشی مجبوری تحملشون کنی. تحمل درد...

دردایی که هیچ وقت با هیچ دارویی درمون نمیشن. دردایی که استرات بدترشون میکنه. دردایی که بزرگت میکنه.



سعادت آباد

ما امروز گند زدیم به سینما و کلی خندیدیم در حدی که قبل از شروع فیلم من و نازی تو سالن انتظار انقدر هر و کر کردیم دختر بغل دستیمون گفت که لطف کنین ساکت باشین. کلی هم آجیل بازی کردیم و در کل فیلم زیاد مالی نبود یعنی اگه ما آدمای خوشحالی نبودیم زیاد کیف نمیداد. اسم فیلمه: سعادت آباد 

اگه دوست پایه و خوشحال دارین حتما این فیلمو ببینین در غیر این صورت هم باز ببینین:)

لعنت

انقدر اعصابم خط خطیه که فقط خدا میدونه!  

کاش میشد یه جا بود که آدم یه عالمه غر غر میکرد بعدشم خالی میشد. زندگی خیلی بی خوده. لعنت بهش! به چه دردی میخوره! من که نفهمیدم

برای او

من فقط می خوام تورو پیدا کنم. من تورو تو رویاهام گم کردم.

وقتی تو نیستی همه چی سیاهه

همه چی برام وحشتناکه!

تو مثله یه دیوار بودی که میشد بهش تکیه کرد اما حالا که تو نیستی و پشته من خالیه چیکا کنم؟ چیکار میتونم بکنم؟