ا قاشق ۲ قاشق؛بدون اینکه فکرکنم فقط قاشقای پر از شکر رو خالی میکنم تو فنجون قهوم. 

زل زدم به یه نقطه و دونه دونه خاطات شیرینمون رو ورق میزنم. 

یه غلب از اون قهورو می خورم. 

انقدر شیرینه که شیرینیش حالمو بد میکنه. 

یاد خاطرات شیرینمون می یفتم که مثل این قهوه بود. 

انقدر شیرینه که دل و میزنه!خاطرات شیرین اما دوروغین. 

 

به آدمای دورو برم نگاه میکنم. 

دلم می خواد فنجونمو پرت کنم سمت دیوار 

آدمای مثلا عاشق 

فنجونو بلند میکنم که یهو از خواب می پرم 

تو کنارمی. تو یه خواب عمیق 

می بوسمت  

خیلی شیرین 

مثل همون قهوه

از کجا باید شروع کنم؟؟؟؟

من تا حالا خیلی جدی وبلاگ ننوشتم. اما می خوام این دفعه واقعا دیگه بنویسم. الانم هم اکنون در نت یونی تشریف دارم و از نتی که باید استفاده درسی بشه استفاده ی بد بد میکنم:) این روزا داره خیلی حال میده ! آدما چقدر با هم متفاوتن. اینو واقعا دیروز با تمام وجودم حس کردم. خیلی خوبه آدم با انسانهای مختلف تو همه سنی دوسته من همیشه فکر میکردم دوست کوچیک خیلی ام خوب نیست اما حالا اونقدام به نظرم بد نمیرسه . تازه خیلی ام fune! 

دیروز تا اونجایی که میتونستم جلوی دوست جدیدم مسخره بازی و به قولی خز بازی در آوردم.نهایت تلاشم برا مسخره بازی! 

بیچاره مونده بود. منو برد تو دانشگاش(دانشگاه تهران) بیچاررو کلی اذیت کردم و دانشگاشونو کلی مسخره که بابا اینجا فسیل خونسو اینا... اون و دوستشم حرفامو تایید میکردنو میگفتن باید به عنوان موزه ازش بازدید کنم ـ لازم به ذکره که ملت برا این فسیل خونه چه دست و پایی میشکونن:) ـ 

در کل دیروز روزه جالبی بود. دوست جدید آدم جالبیه.