habit

این روزها دل گرفتن عادت است. چیز زیبایی به نام عشق نیست.

دروغ است، خیال است. کسافتِ عشق را همه جا میتوان دید. انسانهایی که با دروغ هایشان عشق را به لجن کشیدند.

امروز کودکی را میبینم که با مرگ دست و پنجه نرم میکند. دروغ دوست داشتن را در نگاه های مادری میبینم که خسته از مادر شدن و بودن و ماندن است.

امروز پیرمردری را میبینم که در گوشه ی خیابان نشسته و زیر لب زمزمه میکند و نفس نفس میزند، دروغ دوست داشتن را در نگاه فرزندش میبینم که خسته است از زندگی نکبتش.

زن و شوهری که به اجباره خانواده دوست داشتن را در نگاه هم میبینند. دروغ ِ دوست داشتن...

منی که به دروغ زندگی را دوست دارم و به آن می خندم...

روزهایی که میان و میرن و آدم هایی که میان و میرن. از خداحافظی متنفرم. به خاطر همین همیشه دل کندن از بقیه برام همراه با درده. 

انگار یه مریضی صعب العلاجه دل کندن. این جور موقع ها خوب نمیتونم نفس بکشم و قلبم درد میگیره. انگار از تو خالی ام.

اینا از چیزایی که وقتی بزرگ میشی مجبوری تحملشون کنی. تحمل درد...

دردایی که هیچ وقت با هیچ دارویی درمون نمیشن. دردایی که استرات بدترشون میکنه. دردایی که بزرگت میکنه.