تهران

می‎‌شینم فکر می‌کنم که مثلاً اگه تهران یه دریا داشت چه قدر قشنگتر میشد چه قدر دوست داشتنی تر میشد. پنج شنبه ها بعدازظهر دیگه لااقل یه جایی برای رفتن بود میرفتیم کنار اسکلش بعد بوی ماهی کبابی که ساندویچاشو می‌فروختن میومد و یه سری کشتی هم وایساده بودن تا ساعتش برسه و مسافرارو سوار کنن و تو کشتیا آهنگای شاد و کلی خوش گذرونی، کلی دختر پسرای عاشقی که اومدن آخر هفتشونو رو دریا سپری کنن.

بعد تهران یه عالمه توریست داشت هر جارو نگاه می‌کردی یه آدم خارجی مهربون بهت لبخند می‌زد و بعد باهات شروع می‌کرد صحبت کردن. یه خیابونی رو هم اختصاص میدادن به کافه و رستوران و بار، از این کافه رستورانایی که فضای باز دارن و همیشه هم موزیکشون قطع نمیشه.

الانشم تهران خیلی خوبه ولی خیلی کوچیکه. هیچ وقت نمیدونم باید کجا برم وقتی حوصلم سررفته و در نهایت یا به بستنی رضا ختم میشه یا به خونه.

نظرات 1 + ارسال نظر
الی چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:58 ب.ظ

الی من عاشق شمالم چند بار به سرم زده برم شمال زندگی کنم ولی نمیشه.دلم می خواهد ساعت ها بشینم کنار دریا و ساعت ها نگاش کنم و اروم بشم از تشویش.دلم می خواهد همین موقع ها برم تو شهر از این بارون های تند بیاد و من سربگیرم بالا و چشمام ببندم و خیس خیس شوم...مشکل تهران اینکه طبیعت اون جوری نداره تا آرومت کنه .وای نمی دانی هر وقت برم نمایشگاهی موزه ای میرم کنار خارجی هایی که وایسادن گوش می دهم به حرفشون ببینم فرانسوی هستن یا نه.هیچ وقت نشده که فرانسوی باشن ولی تو خیالم همیشه با کلی خارجی فرانسوی فرانسه حرف زدم و لبخندی از رضایتم بهشون زدم .bienvenue

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد