خود را نمیکشم چون خواهند گفت:ضعیف النفس بود. 

تو را هم نخواهم کشت چون میگویند:قصی القلب بود. 

تو را در قلب خود می کشم که نه جایی برای تردید بماند و نه جایی برای گله. 

آن وقت است که میگویند : او تنها یک هوس بود. 

13/دی/1388

مرگ، شهرت و نهایتا جهنم

دوست دارید چطوری بمیرید؟

به نظر من بهترین نوع مردن ، مردن تو خوابه راحت بدون درد و بی سرو صدا و استرس.

بدترین نوع اش هم مردن و یا به عبارتی خفه شدن تو آبه.

دوست دارم در این حالت بمیرم.یکی از دستام از تخت بیرون وبه صورت طاق باز باشم .دوست ندارم تو تصادف بمیرم یا بر اثر سکته و هیجانات ناشی از یه چیزی!

دوست دارم با مردنم آدمای زیادی ناراحت شن.دوست ندارم فقط تا چند سال بعد مرگم اسمم زنده باشه. دوست دارم اسمم جاودان بمونه حتی با بدی ! حتی اگه مثل هیتلرم باشه مساله ای نیست فقط باقی بمونه. تو این مملکت که نمیشه کاری کرد چون اگه کار بدی بر علیه شون کنی جزو آدمای بد بخت میشی و میری جایی که عرب نی نندازه و اصلا حتی خانوادتم نمیفهمن چی شدی چه برسه بقیه حالا چه برسه به شهرت!باید یه کار اساسی کرد. شما پیشنهاد بدین. من هیچی به ذهنم نمیرسه،آخه ادیسونم که برقو کشف کرد، بل هم که تلفنو. پس من لعنتی چی کار کنم;

خوب میدونید مشکل کجاس؟ مشکل اینه که من بعد از 21 سال زندگی شرافتمندانه هنوز نفهمیدم استعداد لعنتیم تو چیه؟ شایدم استعدادی ندارم، زیادی دارم سخت میگیرم. ولی من به رقص باله علاقه دارم که الان یه کم براش پیرم البته تو این مملکت و علاقه ی دیگم که به تازگی بهش پی بردم اینه که برم و هک کردنه. بعد میتونم کلی پولدار شم،شایدم کلی معروف!میتونم تمام بانکای بزرگ دنیارو هک کنم و بعد همه چیو بریزم بهم تو دنیا یه جنگ گنده راه بندازم و بعد به نظر شما معروف میشم؟

طبیعتا باید معروف شم، حالا برای یاد  گرفتن این کار لعنتی باید چی کار کنم،یعنی فقط برنامه نویسی یاد بگیرم کافیه؟!

خوب اینجوری فک کنم مدل مردنمم دچار یه تغییر خیلی بزرگ میشه.فکر کنم مثه صدام حسین بمیرم. نه اصلا مردن خوبی نیس:( یه پیشنهادی چیزی بدین رفقا که آخرش اینجوری تموم نشه حداقل.مرسی.

burn this city

This fire is out of control 

we go burn this city 

burn this city 

 

 

 

ا قاشق ۲ قاشق؛بدون اینکه فکرکنم فقط قاشقای پر از شکر رو خالی میکنم تو فنجون قهوم. 

زل زدم به یه نقطه و دونه دونه خاطات شیرینمون رو ورق میزنم. 

یه غلب از اون قهورو می خورم. 

انقدر شیرینه که شیرینیش حالمو بد میکنه. 

یاد خاطرات شیرینمون می یفتم که مثل این قهوه بود. 

انقدر شیرینه که دل و میزنه!خاطرات شیرین اما دوروغین. 

 

به آدمای دورو برم نگاه میکنم. 

دلم می خواد فنجونمو پرت کنم سمت دیوار 

آدمای مثلا عاشق 

فنجونو بلند میکنم که یهو از خواب می پرم 

تو کنارمی. تو یه خواب عمیق 

می بوسمت  

خیلی شیرین 

مثل همون قهوه